آزادی
در سایه های تاریک زندگی چیزهایی هست که نمی توان نوشت
در قفس آوازهای قناری زردچیزهایی هست که نمی توان گفت
از آشنای قدیمی دیگر نشانی نیست از گلهای زیبای زندگی دیگر نشانی نیست
جوانه های آزادی یخ زده اند آنها در زیر آوارهای برف اند
آغوش گرم محبت نیست .سرد است زندگی!آزادی!
حال چه بگویم از آنچه هست و نیست چه بگویم از داغی شعرهایم که دیگر نیست
از حرفها چه مانده بجز پوچی ونیستی!
از پاییز برگ ریزان بگویم یا که از ابرهای گرفته آن …یا که از درخت بی رنگ زمستان
حال چه کنم دو پایم پاره شده؟! و داغ آن را چون لاله دل سوخته در قلبم داری